انگار نه انگار عید شده چرا همه این طوری شدن چرا همه سیاهن چرا چرا... شاید من دارم این طوری میبینم شاید شاید... ای خدا چه بارونی میومد شبی رفتم تو کوچه های خلوت راه رفتم آهنگ گوش دادمو تا اونجایی که خالی بشم گریه کردم گریه کردم به حال خودم به بدبختیام فکر میکردم راستی دوست عزیزم خیلی شانس داشتیا شانس در خونتو زده امیدوارم باهاش موفق باشی نمیدونم شاید بخاطر همین بود که من دلم گرفته آخه خیلی تنهام نه نه شاید بخاطر هوای بارونی این چند روزه و فصل بهاره آخه میگن آدم تو فصل بهار عاشق میشه ای کاش دقیقا میتونستم تشخیص بدم شاید کمی سبکتر بشم باران ببارو همه این کثیفی هارو پاک کن ای کاش کثیفی و تاریکی دلها رو هم میتونست پاک بکنه ای کاش... استادم استادای قدیم میگن جذبه داشتن حداقل من تو فیلمها که این طوری دیدم ببخشیدا هر منگلی بلند شده اومده شده استاد یارو بلد نیست حرف بزنه! شیشه را پاک نکن نگاهت را تغییر بده! به نظرتون یه جاش لنگ نمیزنه خب وقتی میشه شیشه رو پاک کرد طوری که همه جا رو با دید بازتر و روشنتری دید خب چه کاریه که گردنت رو کج بکنی نمیدونم شایدم باید گردنتو کج کنی شاید اگه شیشه رو بخواهی تمیز کنی چه چیز بدی برات پیش بیاد یه اتفاق خیلی بد من دوست ندارم گردنمو کج کنم ولی مجبورم که این کارو بکنم با هم کلاسی ها تو خوابگاه نشستیم تازه غذا خوردیم بچه ها قلیون چاق کردن دارن میکشن هر کی داره در مورد یه چیزی هر میزنه منم یه دستم سیگاره رو پام دفتر تو اون یکی دستمم خودکار دارم این خزوالات رو مینویسم آه... این پسره نمرد این همه قلیون کشید(خودت نمردی این همه سیگار کشیدی) این یکی رو باش تو گوشیش داره چی نگاه میکنه که به هیچکس نشون نمیده نکته(همیشه مثبت باشید) مثبت بودن چیز خوبیه (یکی میخواد به خود من بگه)10 نفریم مثل قوم مغول رویختیم تو خونه یه پسر کردی اینجا هست که خداییش مثل همه کردها آدم باحالیه(همون با مرام)میگه داییش تو ایتالیا زندگی میکنه منم تموم کنم رفتم منم تو دلم میگم بابا خوش بحالت والا فقط بدبختایی مثل من باید بسوزنو بسازن ولی میگن برای هر پیروزی باید جنگید نجنگی مردی... بوی عید رو احساس میکنم داره میاد اومدم پیشاپیش عید رو به دنیای خودم تبریک بگم خداحافظ سال 1388 که خیلی خاطره بد برام گذاشتی خیلی خیلی بد به نظرم امروز تا این قدر تحقیر نشده بودم دم در دانشگاه نشسته بودم داشتم سیگار میکشیدم بعدش رفتم سواَر سرویس بشم تو صندلی های ته سرویس که پنج نفره هستن نشستم چشمتون روز بد نبینه چهار تا دختر فشن اومدن پشت پیش من بدبخت نشستن منم به خاطر بوی سیگار همچین چسبیده بودم به شیشه که یه موقع اذیتشون نکنه خلاصه تا سرویس به مرکز شهر برسه اونقدر خودمو فحش دادم که چرا اول جوونی دارم سیگار میکشم که حتی نتونم تو مجامع عمومی راحت باشم.(امروز 26 اسفنده استاد گفته تا آخرین جلسه امسال اومدید که اومدید نیومدید درستونو حذف میکنم عجب جذبه ای داره ها) ولی خوب باید قبول کنم که تقریبا سیگاری شدم. امروز یاد حرفهای استاد ترم اولمون که یه مرد 50 خرده ای ساله بودش که قبلن زمان حکومت شاهنشاهی جزو اون دسته از جوونایی بودش که برده بودنشون آمریکا برای آموزش خلبانی بعضی موقع ها از خاطرات زندگیش تو آمریکا تعریف می کرد (البته خودش نمیگفت بچه ها زور میکردن که تعریف کنه)نمیدونم از خاطرات سفرش به شیکاگو یا... و اینکه تو آمریکا چه طور باید زندگی کرد و از این جور حرف ها منم که طبق معمول با دهن باز به حرف هاش گوش میدادم و حسرت می خوردم حسرت این که چی می شد منم میتونستم تجربه کنم ولی خداییش استاد همین ترم که تموم شدیه پسر جون با حاله خودمونی بود که کلی از درس دادنش لذت می بردم شدیدا به روز بود(از رفتار هاش معلوم بود) فقط انگلیسی حرف میزد! وای خدا قربونت برم راحت شدم امروز عصری امتحان زبان(مصاحبه) رو قبول شدم یه ترم رفتم بالاتر الان رفتم کتابای ترم جدید رو از کتاب فروشی گرفتم فردا صبحی هم باید برم فیش شهریه رو بریزم. کلاسها بعد از تعطیلات نوروز شروع میشن
برم یه جایی که از زندگیم لذت ببرم هر دفعه میشنوم که کسی که قبلا میشناختمش الان رفته اروپا یا آمریکا بد جوری می پکم تو دلم به خودم میگم که چی میشد که منم بچه مایه دار بودم تا بدون هیچ دردسری میرفتم چرا من یکی باید جزو طبقه متوسط جامعه باشم(حالا برم کلاهمو بالا بندازم که جزو زیر خط فقری ها نشدم) بعضی وقت ها هم فکر میکنم که مگه همشون حتما بچه پولدار بودن درس خوندن زحمت کشیدن منم باید از همین الگو پیروی کنم کلاسای زبانم رو تموم کنم کار دنیا رو چی دیدی شاید این شانسه به منم رو آورد.
...
Design by : Pichak |