سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داستان زندگی

اینم از درس خوندن من چشمم کور چند روز دیگه امتحان زبان دارم مگه میشه تو کتابخونه دانشگاه درس خوند بابا دوستای عزیز این قدر منو نخندونیداینقدر نرید بوفه سیگار بکشید(مسئول بوفه تهدیدشون کرده که به حراست معرفیشون کنه)خب معرفی کنه مگه قراره چی بشه<اونی که میدونه چی میگم خودش میگیره>ای خاک عالم تو سرم اصلا چرا من خر میرم کتابخونه دانشگاه درس بخونم نمیدونم شاید از یه چیزی دارم فرار میکنم زندگیم شده تعقیب گریز البته اگه من فقط زبانم رو نتونسته باشم درست و حسابی بخونم این قوم ظالم(رفقا) که اوضاشون از من کیشمیشی تره(آخه تیر ماه … دارن)اون موقع هم ببینم بازم این جوری ک.ک..که ای حرف میزنن یانه! خداییش قیافشون تیر ماه سال دیگه تقریبا 5 ماه دیگه دیدنیه. الان یه مساله ای هست اینه که بدبختی فراتر از این حرفهاست (موشی)که قربونش برم تازگی ها واسه من دم در آورده سیگار میکشه آفرین آفرین! منم که یه سال پیش دم در آوردم سیگاری شدم کلاه قرمزی و پسرخاله هم که فقط بلدن ک.ک.که ای حرف بزنن البته سیگار کشیدنشون هم پا برجاست. اگه یه بار درس خوندن کلاه قرمزی(همیشه دنبال آفتاب) با پسر خاله رو ببینید اون موقع میفهمید من چی میگم صبحی ساعت 11 تازه آویزون آویزون اومدن کتابخونه کتاباشونو باز میکنن یه نیم ساعتی …شر میگن بعدش میرن بوفه دانشگاه یک ساعتی سیگار میکشن که صد البته منم شریک جرمشون هستم بعدش ظهری میرن سلف سرویس دو سه ساعتی مشغول رفت و امد غذا خوردن شر و بر گفتن و از همش مهمتر …کن آباد رفتن (دانشگاه خارج از شهره کنارشم یه روستای کوچولویی به اسم …کن آباده) برای خرید سیگار به تعداد لازم بعدش برگشتن به بوفه یه یک ساعتی هم اونجا الافی بعدش یه نیم ساعتی هم میکشه تا وسایلاشونو جمع کنن یه1 ساعتی هم میکشه تا با سرویس برن برسن خونه حتما عصری هم میرن به مامان باباشون میگن که اونقدر درس خوندیم که …پاره شد اون بنده های خدا هم احتمالا قربون صدقشون میرن شبی هم بعد از میل کردن مقادیری غذا میرن کفه مرگشون رو میزارن دوباره روز از نو روزی از نو!
نوشته شده در شنبه 88/12/22ساعت 10:0 عصر توسط فرهاد حقیقت نظرات ( ) |



Design by : Pichak