سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داستان زندگی

بازم ازش خبری نیست. نیست که نیست خودم غیر مستقیم به هر دوشون کمک کردم تا ناراحتی های گذشتشون رو فراموش کنن بیان از اول شروع کنن ولی آقا مجتبی رو که قربونش برم اصلا به رو خودش نمی آره که انگار خودم هرچند کوچیک ولی حداقل تا یه حدی کمکش کردم که با سرکار خانم آشتی کنه ولی الان سنگدلیشون رو می فهمم تا پوستو گوشتم حس می کنم. حس میکنم که این وسط تو حق من خیلی اجحاف شده آخه مگه من چیکار کردم جز این که کمک کردم تا دوباره به هم برسید هرچند که شک ندارم دوباره سر چیزای مسخره دوباره می خواهید بزنید سر کله هم ولی میدونم که من کاری رو که دوست دارم یعنی کمک به بنده های پروردگار رو انجام دادم.

سرکار خانم اون موقع هایی که با هم قهر بودید منم غیر مستقیم می خواستم آشتیتون بدم یادته چون می دونستم که سر بچه بازی با هم قهر کردید یادته. یادته که میگفتم اشکال نداره درست میشه الان بهش زنگ بزن یا اگه مسیج داد جوابشو بده یادته

آقا مجتبی یادته از این که از دستش دادی چقدر پکر بودی یادته هی از من می پرسیدی چیا می گفت چیا نمیگفت یادته لا مصب یادته من بهت کمک کردم که دوباره به دستش بیاری. اون روزی رو که تصادف کردیم رو یادته دوتایی رفتیم یه جایی تو این شهر رو ایستگاه اتوبوس نشستیم یادته. یادته که دلت براش لک زده بود یادته من بخاطر تو بهش مسیج دادم که امروز تصادف کردیم تا بهت زنگ بزنه حالتو بپرسه یادته کم من رفتم تا برم خونه تو هم خیابونو رفتی پایین تا باهاش حرف بزنی.

یادته داشت رابطه شما دوتا درست میشد بدون که از من راهنمایی میخواست می خواست کمکش کنم تا دوباره باهات آشتی کنه یا نه ولی من کمکش کردم فقط به خاطر انسانیت و حق آب و گلی که پیش هم داشتیم راهنماییش کردم. انسانیتو شاید هر چند کم ولی همونو هم پروردگارم تو وجودم گذاشته که به هم نوع هام تقدیم می کنم.

ولی حالا جفتتون دلمو شکوندید نه مسیجی میدید نه چیزی به روی خودتون میارید انگار یاد گرفتید همیشه تک بعدی زندگی کنید بدون این که قدر از خود گذشتگی دورو وری هاتون رو بدونید

آره شما قدر ندونستید ایرادی نداره من به قدر ندونستن عادت دارم

به قول گفتنی این هم بگذرد


نوشته شده در پنج شنبه 89/3/20ساعت 11:0 عصر توسط فرهاد حقیقت نظرات ( ) |



Design by : Pichak